آورده اند که وقتی مردی به مهمانی «سلیمان دارانی» رفت. سلیمان آنچه داشت از نان خشک و نمک در پیش او نهاد و بر سبیلِ اعتذار این بر زبان راند:
قلمرو فکری:
نقل کرده اند که زمانی که شخصی به مهمانی سلیمان دارانی» رفت. سلیمان هر چه داشت (نان خشک و نمک) را در اختیار آن شخص قرار داد و از روی بهانه جویی این جمله را به زبان آورد:
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آورده اند |
حکایت کرده اند |
بر سبیلِ |
به روش، به طریق |
اعتذار |
عذرخواهی، پوزش خواهی |
قلمرو ادبی:
نان خشک و نمک ß کنایه از خوراکیهای اندک و فقیرانه
بر زبان راندن ß کنایه از گفتن
گفتم که چو ناگه آمدی، عیب مگیر چشمِ تر و نانِ خشک و رویِ تازه
قلمرو فکری:
گفتم چون بدون اطّلاع و ناگهانی آمدی ایراد نگیر. چون من شرمندهام و نان خشکی بیش ندارم؛ اما با روی خوش از تو پذیرایی میکنم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چو |
هنگامی که |
ناگه |
ناگهان، سرزده |
بیت ß 4 جمله (مصراع اول ß 3 جمله مصراع دوم ß 1 جمله (فعل «هست» حذف شده است)
قلمرو ادبی:
روی تازه ß کنایه از مهمان نوازی و گشاده رویی
تر و خشک ß تضاد
چشم و روی ß تناسب (مراعات نظیر)
مهمان چون نان بدید، گفت: «کاشکی با این نان، پارهای پنیر بودی.» سلیمان برخاست و به بازار رفت و ردا به گرو کرد و پنیر خرید و پیش مهمان آورد.
قلمرو فکری:
مهمان وقتی نان را دید گفت: کاش تکه ای پنیر هم بود تا نان را با آن میخوردم. سلیمان بلند شد به بازار رفت و عبایش را به گرو داد و بجایش کمی پنیر خرید و برای مهمانش آورد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بدید |
دید |
کاشکی |
ای کاش، کاش |
پاره |
مقدار، تکه |
بودی |
می بود |
برخاست |
بلند شد |
مهمان چون نان بخورد، گفت الحَمدالله که خداوند، عَزَّ و جَل، ما را بر آنچه قسمت کرده است، قناعت داده و خرسند گردانیده است. سلیمان گفت اگر به دادۀ خدا قانع بودی و خرسند نمودی، ردای من به بازار به گرو نرفتی.
قلمرو فکری:
مهمان وقتی نان و پنیر را خورد گفت: خدا رو شکر، خدای بزرگ و عزیز، ما را بر آنچه روزی و قسمت ما کرده است قانع و راضی کرده است. سلیمان در جواب گفت: اگر به آنچه خدا داده قانع و راضی بودی الان عبای من در بازار گرو نبود!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
ردا |
بالاپوش، عبا |
عزّ و جلّ |
بزرگ و عزیز است |
قسمت |
رزق و روزی، سرنوشت |
خرسند |
راضی، قانع |
قلمرو ادبی:
عبارت «اگر به دادۀ خدا قانع بودی و خرسند نمودی، ردای من به بازار به گرو نرفتی.» طنز و تمسخر دارد
نورالدین محمد عوفی که به «سدیدالدین» هم مشهور است، مترجم و ادیب خراسانی قرن ششم هجری است که آثار معروفی نوشته است. معروفترین کتابهای او «جوامع الحکایات و لوامع الروایات»، «لباب الالباب» است و یک ترجمه کتاب «الفرج بعد الشدت» از عربی به فارسی نیز انجام داده است.